راهزن خاطره ها
ازهمه جا@@@هرچی که بخوای
سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 19:47 ::  نويسنده : مصطفی       

حکایت و لطیفه

1- دزدی در شب مشغول باز کردن در همسایه ملانصرالدین بود. ملا بیدار می شود و می پرسد : تو این جا چه کار می کنی؟ دزد گفت : دارم دُهُل می زنم! ملا گفت : پس چرا صدای دهلت شنیده نمی شود؟ دزد جواب داد : صدای دهل من فردا شنیده می شود!!!

2- از ملا می پرسند علائم پیری چیست؟ می گوید : سه نشانه دارد ، اول وقتی بلند می شوی گویی خمیر ورز می دهی . دوم وقتی راه می روی گویی می رقصی و آخر موقعی که سرفه می کنی جای دیگری هم ادای سرفه ات را در می آورد!!!

3- شخصی به شکایت نزد ملا آمد و گفت : همسایه من به من گفته است که گُه نخور. ملا گفت : همسایه تو غلط کرده برو و بخور!

4- روزی حاکم ملا نصرالدین را احضار کرد . چون از دور پیدا شد حاکم به نوعی وانمود کرد که انگار او را نمی شناسد و چون به نزدیک او رسید حاکم گفت : ملانصرالدین تو بودی که می آمدی ؟ من فکر کردم که خری دارد می آید! ملانصرالدین گفت : جناب حاکم پیری است ، من هم از دور شما را می دیدم فکر کردم که آدمی آنجا نشسته!

5- یک بار پسر ملانصرالدین به پدرش گفت : پدر برایم لباسی بخر زیرا لباس من پاره شده است و برای زمستان لباس نیاز دارم. در همین موقع الاغ ملا هم شروع به عر عر کرد. ملا گفت : یکی یکی صحبت کنید تا من بفهمم!

6- روزی ملا از سر کوچه رد می شد بچه ها به دنبالش شروع به سؤال کردن و سر به سرگذاشتن او کردند. ملا که حوصله نداشت رو به آنها کرد و گفت : چرا دنبال من می آیید ؟ مگر نمی دانید سر کوچه حلوای نذری پخته اند و پخش می کنند؟ بچه ها فورا به طرف سر کوچه دویدند. ملا تنها ماند ، قدری که رفت گفت نکند واقعاً سر کوچه حلوا می دهند و ما نمی دانیم؟!!!

7- شبی ملا از شدت گرسنگی بیدار شده و به طرف آشپزخانه می رود. بعد از روشن کردن چراغ چند خرما بر می دارد متوجه می شود خرماها کرمو هستند. چراغ را خاموش می کند و مشغول خوردن خرماها می شود!!!

8- ملا در توالت از پسرش آفتابه را درخواست کرد ، پسرش با عجله اشتباهاً آب جوش داخل سماور را داخل آفتابه می ریزد و به دست ملا می رساند. ملا با خیال راحت از آب آفتابه استفاده می کند اما نشیمن گاهش شدیداً می سوزد. وقتی بیرون می آید به شدت پسر را به باد کتک می گیرد ، پسر در حالی که کتک می خورد زیر لب می گوید : بزن بزن می دانم کجایت می سوزد!

9- الاغ ملا بیش از حد تنبل بود. روزی ملا مقداری نشادر به تهی گاه او می ریزد. الاغ با سرعت هرچه تمام تر به طرف خانه می دود و ملانصرالدین را جا می گذارد. ملا کمی نشادر به خود می زند و قبل از الاغ به خانه می رسد و مدام دور خانه می چرخد. زنش گفت : چه کار می کنی مرد؟ ملا گفت : اگر می خواهی به من برسی باید کمی نشادر مصرف کنی!

10- روزی شخصی در حضور ملانصرالدین از او پرسید : نام زن شیطان کیست؟ ملا گفت نام او را بلند نمی توان گفت بیا جلو تا در گوشت بگویم! جوان جلو آمد و ملا در گوشش گفت آخه قُرمساق ! من از کجا بدونم نام زن شیطان کیه؟ جوان برگشت و در میان مردم نشست. مردم پرسیدند ملا در گوش تو چه گفت؟ جوان گفت : هرکس می خواهد بداند نزد ملا برود تا در گوشش بگوید!

 

داستان ضرب المثل : خر ِ ما از کُره گی دم نداشت!

شخصی خرش در میان گل گیر کرد. شخصی به کمک صاحب خر آمد و آنقدر دم خر را کشید تا دم خر کنده شد. صاحب الاغ با آن مرد دست به یقه شد و او را نزد قاضی برد. در دادگاه قاضی از مرد پرسید : آیا قبول داری که دم الاغ این آقا را کندی؟ آن مرد گفت : خیر قبول ندارم. قاضی به صاحب الاغ گفت : آیا می توانی ثابت کنی این آقا دم الاغ شما را کنده؟ صاحب الاغ گفت خیر. قاضی گفت : مگه اینجا مسخره بازیه؟ یا ثابت کن یا می اندازمت زندان!!! زود تصمیم بگیر!!!  عاقبت صاحب الاغ در تنگنا افتاد و گفت : اصلاً آقای قاضی می دانید؟ ، خر من از کرگی دم نداشت!

 

کارآگاه و دستیارش

شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه‌های شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می‌بینی؟ واتسون گفت: میلیونها ستاره می‌بینم. هلمز گفت: چه نتیجه می‌گیری؟ واتسون گفت: از لحاظ روحانی نتیجه می‌گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره‌شناسی نتیجه می‌گیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی، نتیجه می‌گیریم که مریخ در موازات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد. شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت: احمق  نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که: چادر ما را دزدیده و برده‌اند!!!!

جوک :

یه اردکه پاش گیر کرده بوده به در اتوبوس و اتوبوس هم داشته میرفته و اردکه میگفته : مگ مگ و مسافرها می گفتن : آمریکا

 

با تشکر فراوان از این که مطالبو خواندید منتظر نظراتتونم.


جوک ها و طنز

ارسال شده توسط سعید آرین در 8/12/84:: 5:37 عصر

سلام. مطلب جدید را بخوانید همراه جوکهای جدید. نر یادتون نره:

نویسنده : سعید آرین

جوک

1-      یه بار سعید آرین برف پاک کن ماشینشو روشن می کنه هیپتونیزم می شه!!!

2-      یه بار جاسم صابون عروس می خره به بدنش میزنه و کل می کشه.

3-      چوپان دروغگو می ره اون دنیا می گه من دهقان فداکارم!

4-      یک بار بیماری نزد روانشناس رفت و گفت آقای دکتر من هر وقت می خوابم ، خواب یک غول سه شاخ می بینم.روانشاس گفت : بیماری شما قابل درمان است ولی باید قبل از آن صدهزار تومان هزینه درمان بپردازید. بیمار گفت : نه آقای دکتر نیازی نیست یه جوری با غوله می سازم!

5-      مریض : آقای دکتر مشکل من اینه که هیچ کس منو تحویل نمی گیره. دکتر : نفر بعد !!!

6-       مردی در هوای سرد، اسبی را دید که از بینی اش بخار بیرون می آمد. با خود گفت: فهمیدم، پس اسب بخار که می گویند همین است!

7-      یه بار بچه ای از پدر خسیسش ده هزار تومان پول خواست . پدر گفت : چی ؟ نه هزار ؟ هشت هزارو می خوای چه کار؟ تو هفت هزار هم زیادته چه برسه به شش هزار! بابام به من پنج هزار نداده که حالا من به تو چهار هزار بدم. حالا سه هزارو می خوای چی کار؟ دوهزار کافیه ؟ بیا این هزار تومنو بگیر.بچه می شماره می بینه پانصدتومنه!!!

8-      اولی: من تصمیم گرفته ام بعد از این، فقط غذاهای گیاهی بخورم.
دومی: لابد با مشورت دکتر تصمیم گرفته ای؟
اولی: نه، با مشورت قصاب محل، چون او دیگر حاضر نیست به من نسیه بفروشد.

9-      درباره ی گل از یه تبریزی می پرسن. می گه : درباره گل همین بس که خدا می فرماید گل هو الله احد!

 

حکایت

 

کافری بر عده ای از مسلمانان گذشت دید همه در حال نمازند. درباره حکمت نماز پرسید. سپس به خانه رفت و نماز خواند. پس از آن دید همه چهارپایانش را گرگ تلف کرده است. او هم سوار الاغش شد. اما دید الاغش رم کرده. گفت : الاغ احمق حرکت می کنی یا دو رکعت نماز هم برای تو بخونم؟

 

و اما افغانستات!

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست درس جغرافیا را همراه  تک تک کشورها و رودها و پایتخت و ویژگی هایشان حفظ کنند. یکی از دانش آموزان خواست زرنگی کند تنها درباره افغانستان خواند. روز بعد معلم از قضا این طور از او پرسید:

معلم : درباره افغانستان بگو.

دانش آموز : افغانستات پایتختش کابل است. زبان مردمش فارسی دری و پشتو است و...

معلم : خیلی خب کافیه حالا درباره ایران بگو.

دانش آموز : ایران با افغانستان مرز مشترک دارد . و اما افغانستان . پایتختش کابل است و ...

معلم : کافیه. نمی خواد بگی. درباره کانادا بگو.

دانش آموز : کانادا با افغانستان هیچ مرز مشترکی ندارد. و اما افغانستان... زبان مردمش فارسی است و ...

تشکر

امیدوارم لذت برده باشید. ممنون و منتظر نظراتتون هستم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان